مادر بزرگ هم از دنیا رفت...عجیب و خاص بود، زنی مثل خودم که غرورش اجازه کمک گ
رفتن را نمی داد. خودش دست تنها بچه هایش را بزرگ مرد. عاشق دایی بهااار بود و عاشق نوووه اش عباااس...خیلی به ماسرنمیزداما وقتی میامداثرگذاربود.چندباری آمده بود خانه مان و بار آخر دلشکستگی داشت ورفت.. از حرف بچه زینبو از حرف ماها ولی دلگیر نبود دیگر... بارآخرهزینه دارویش را دادم وبازبحاطرآسم لعنتی بستری شد و خودش هم میخواست برود... حالادیگرکنارآقام دیدار است...دیگرکناردو فرزند وهمسرش برادرش که نمیدانست اوهم مرده.... خدابیامرزدش...کاش بليط قطار پیداشد تا بروم... اگرنه که چهلم مجبورم بروم... کاش راهی باز شود وبروم... دلم پیشش است...بارآخرسرم رابوسیدوگفت نامزد نکردی؟ چادرنمازو برای چی خریدی؟ ودنبال این بود که همه مون ازدواج کنیم...ننه باری من... ننه بهاری در بهار رفت.... کاش بیشتر قدرهم رابدانیم که رفتنی هستیم... هیچکس نمیداند کی میرود....تمام خاطرات بچگی، وقتی میرفتم دیدنش، حرفهاش به مادرم و القای اینکه پدرم اعتیاد دارد شرمندگی ما، دوست داشتن را زیادندیدم... اما ما همه دخترها نوه ها برای او آمدیم... از او بوجود آمدیماینکه ما باهم مهربان نبودیمبلد نبودیم محبت کنیم.. و در چند نسل مون هنوزم هست...خداوند کمک کند...ننه میگفت لحظات آخر، میگفتی مردی موفرفری به او نزدیک میشود و بهش یک لیوان آب میدهد... برات فاتحه خوندم اگر حوصله ام بشود برایش قرآن بخوانمحیف کاش اومده بود خونمون باهاش بحث نمیکردم... دنیاا چه ارزشی دارد.... هیچی.. همه مون میرویم... دلتنگشم و برایش اشک میریزم... تا قصه ی پر غصه اش تمام شود... خداروشکر راحت شدی ازین زندگی... ما هم چیزینداریم... همه پوچ است و تباهی در این شهر... خداوند تورا حفظ ک من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 15:01